«استقراء» به عنوان روشی برای بهدست آوردن فرضیههای علمی و همچنین شیوهای در استدلال، ریشههایی تاریخی حتی در آثار فیلسوفان یونان باستان دارد. در مواجهه با مسألهی استقراء که هیوم مطرح کرد، برخی فیلسوفان به شکگرایی روی آوردند و برخی دیگر با ابتناء بر دیدگاههای معرفتی موجهسازانه درصدد دفاع از استقراء بهعنوان روشی علمی برای کسب معرفت برآمدند. دیوید میلر، به پیروی از پوپر همه اشکال پروژه موجهسازی معرفتی را شکست خورده میداند و معتقد است باید استقراء را بازنشسته کرد و خود را از اعتیاد به موجهسازی رهاند. در این مقاله به معرفی دیدگاه عقلانیت نقاد بهخصوص قرائت میلر دربارهی «مسأله استقراء» پرداخته خواهد شد.
Justification of Induction According to David Miller
چکیده [English]
This paper mainly aims at providing a critical exposition of Critical Rationalism’s solution for the so-called “Problem of Induction”. The first section of the paper is dedicated to a historical overview of the development of induction, as both a method of logical inference and a method of scientific discovery. In the next section, it addresses the solution for the problem of induction, which was first proposed by Karl Popper and developed by David Miller. Some of the objections to Popper’s solution and the replies to them (as developed by Miller) are also discussed. Finally, the discussions in the earlier chapters will be evaluated and the dispute between the Critical Rationalists and their critics will be adjudicated.
کلیدواژهها [English]
Induction, Justification, Critical Rationalism, Empiricism, Rationality of science
اصل مقاله
مقدمه
دستکم از زمان ارسطو استقرا به عنوان روشی برای کسب شناخت از جهان پیرامون ما مطرح شده است. ارسطو با برشمردن دو گونه استقرای شمارشی و استقرای حدسی استحصال معرفت را که در فلسفه افلاطون به نوعی آسمانی بود به صورت ملموس و زمینیتری صورتبندی کرد، تا راه را برای پژوهشهای علمی هموار کند. این روش توسط پژوهشگران فلسفه بعد از وی مورد مداقه قرار گرفت و توسط اندیشمندان مسلمان و غربی بسط و تعدیلهایی را به خود مشاهده کرد. از آنجایی که برای فیلسوفان مسلمان کسب یقین غایت تکاپوى معرفتى بود، اعتبار استدلالها را با توجه به درجهی یقین آورى آنها مىسنجیدند؛ لذا با تقسیم استقراء به استقرای تام و ناقص و خارج کردن استقرای تام از دایرهی مطالعه، به بحث پیرامون استقرای ناقص میپرداختند و آن را با اضافه کردن یک قیاس خفی یا قاعده اتقاق[1]، تجربه به حساب میآوردند و در نتیجه یقینآور در نظر میگرفتند. یقین بهعنوان یک مقولهی روانشناسانه در نظر بسیاری از فیلسوفان غربی و طرفدار استقراء نیز وجود دارد که باعث خلط آن با مقولهی معرفتشناسانه شده است.
نقدهای هیوم بر استقراء در قرن هجدهم میلادی، باعث به وجود آمدن مسأله استقراء در بحثهاى فیلسوفان علم شد. همچنین «استقراء» در مقام یک شیوه استدلال نیز از دیر باز شناخته شده بوده است و فیلسوفان به «نامعتبر بودن» آن توجه داشتهاند و برای رفع مشکل از انواع تعبیهها بهره گرفتهاند. به نظر میرسد میان این دو معنا از استقراء نباید خلط کرد. در مواجهه با مسألهای که هیوم مطرح ساخته بود، برخی فیلسوفان به سمت شکگرایی روی آوردند و با هیوم همداستان شدند که برای معضل استقراء راه حلی، جز همان شیوهی روانشناسانهی پیشنهادی هیوم وجود ندارد. برخی دیگر با ابتناء بر دیدگاههای معرفتی موجهسازانه در صدد دفاع از استقراء به عنوان روشی علمى برای کسب معرفت برآمدند.
به همین اعتبار میتوان سه دیدگاه کلی را درباره معرفت از یکدیگر تفکیک کرد: خانواده دیدگاههای شکگرایانه، دیدگاههای متکی بر موجهسازی (که اشکال و انواع مختلفی که به خود میگیرند)، و دیدگاه عقلانیت نقاد.
دیدگاههای شکگرایانه که بهطور کل منکر امکان کسب هر گونه معرفتی هستند. در دیدگاههای متکی بر موجهسازی نیز مقصود از موجهسازی تثبیت قطعی و بدون خدشهی یک مدعا است. موجهسازی به شیوههای مختلف به انجام میرسد، از آن جمله با اتکا به قول حجت، یا با توسل به شهود، یا با استفاده از قضایای «بدیهی»، یا با انباشت بیّنهها و شواهد مثبت، یا با ارجاع به اجماع قوم و نظایر آن.[2]
بسیارى از طرفداران دیدگاه توجیهگرا که تأییدپذیرى[3] و تحقیقپذیرى را به عنوان شاخصى براى چیستى روش علم به حساب مىآوردند، سعى در تعیین ملاکهایى براى تأییدپذیرى و تبیین پروژههایى براى صورتدهى منطقى و موجهسازى استقراء داشتند؛ زیرا آنها مىخواستند ضابطهاى[4] بیابند که به موجب آن آنچه غیر علم است، چیزى خالى از معنا و نامفهوم جلوه کند.
در حقیقت، هرچند از نظر پیروان معرفتشناسی تجربی، استقراء روشی برای تولید علم به حساب میآمد، با این حال بر این باور بودند که معیار تمییز مناسب را باید در روش استقراء جستوجو کرد. از این رو هر آنچه طبق قواعد استقراى تجربى بدست مىآمد، تحقیقپذیر بود و هر چه تحقیقپذیر بود علمى نیز به حساب مىآمد و غیر آن، غیر علمى، گزاف، و در بهترین حالت فاقد معنا تلقى مىشد.
گروه دیگری از فیلسوفان علم به نام عقلگرایان نقاد راه حل دیگری را برای این مسأله برگزیدند. پوپر به عنوان سر حلقهی عقلگرایان نقاد به مخالفت با برخى عقاید پوزیتیویستها درباره معنادارى، اثباتپذیرى، طرد متافیزیک و... پرداخت. وى با انتشار منطق اکتشاف علمى،براى ارائه یک روششناسى جایگزین تلاش کرد و باعث فراهم شدن زمینهاى براى شکلگیرى یک دیدگاه انتقادى شد. این دیدگاه نقاد با محوریت عقل، ادعاى حفظ شان علم را داشت.
مسأله استقراء از دید عقلگرایان نقاد
دیوید میلر[5] بهعنوان یکی از برجستهترین شاگرادن پوپر بر این نظر است که وی با دو مسأله اساسی آغاز کرد: مسأله استقراء[6] به عنوان پایهایترین[7] مسأله فلسفه علم و مسأله تمییز علم از غیر علم[8] که وی آن را مسأله محوری[9] تئوری معرفت میدانست.[10] شناخت و فهم این دو مسأله پایههایى براى شناخت و فهم روششناسى پوپر و عقلگرایان نقاد خواهد بود.
پوپر با مطالعه آثار هیوم، انتقادات منطقى وى را بر استقراء پذیرفت[11] اما با رویکرد روانشناسانهی وی در خصوص استقراء به مخالفت برخاست. وی سعی در بر طرف کردن مشکلات استقراء نکرد و به آن از جهت رد یا اثبات نپرداخت. پوپر در پى نقد تفکرى بود که اتخاذ روشهاى استقرایى را صفت بارز علوم تجربى و منطق اکتشاف علمى را همان تحلیل منطقى روشهاى استقرایى مىدانند. از نظر وی، استقراء به هیچ روی معرفتآور نیست و معضل آن غیر قابل حل است. اما فقدان راه حل برای مسأله استقراء به معنای آن نیست که راه برای دستیابی به معرفت علمی و تجربی مسدود است. پوپر به روشنگری در این زمینه پرداخت که دفاع از استقراء محصول بدفهمی در خصوص موقعیت این رویکرد است.
فیلسوفان استقراگرا مدعىاند چون صدق گزارههاى کلىِ تجربى، همچون فرضیهها و نظریههاى تجربى، مبتنى بر صدق گزارههاى شخصى است، و به دلیل اینکه صدق گزارههاى شخصى توسط تجربه مشخص شده است، پس تعمیمهای کلی، که اینگونه بدست میآیند، صادقاند؛ اما از نظر پوپر تشریح هر تجربه _چه بیان خود مشاهده چه بیان نتایج برآمده از آنها_ از حد گزارههاى شخصى فراتر نمىرود. در نتیجه مشخص مىشود صدق گزارههاى کلى، مبتنى بر صدق استقراء است و سؤال درباره صدق قوانین طبیعت، به اعتبار و موجه بودن استنباطهاى استقرایى مربوط مىشود.[12]
طرح اصل استقراء برای حل مسأله استقراء و پاسخ به آن
برخی فیلسوفان براى موجهسازى استقراء سعی کردند با طرح اصل استقراء،[13] استنباطهاى استقرایى را به صورتى منطقى، جلوه دهند. پوپر تأکید دارد که هرگز هیچ صورتبندی امیدوارکنندهای از اصل استقراء توسط هیچ یک از طرفداران آن مانند راسل، رایشنباخ، بورن و... غیره مشاهده نکرده است. با وجود این مشاهده مىشود، اصل استقراء که بهمنظور اعتبار بخشى به تئورىهاى علمى فراهم آمده است و نتیجهی آن باید تمییز دادن بین علم و غیر علم باشد، آشکارا صدق منطقى ندارد، زیرا از نوع همانگویىها یا گزارههاى تحلیلى نیست. در نتیجه گزارهاى تألیفى است؛ یعنى در نظر گرفتن نقیض آن، تناقضآمیز نیست، بلکه از لحاظ منطقى امرى ممکن است. به اعتقاد پوپر اگر بخواهیم صدق اصل استقراء را با تجربه نشان دهیم دوباره بر سر جاى اول خود خواهیم بود و چون قصد ما نشان دادن صدق تجربه با اصل استقراء بود، در نتیجه با چنین روشى ما دچار تسلسلى بى انتها مىشویم.[14]
راه حل فطرىانگارى و پاسخ به آن
پوپر تلاشهاى کانت را در احتجاج به اولى و فطرى بودن اصل استقراء، که وى در قالب اصل علیت عام از آن یاد کرده است، موفق نمىداند. زیرا فطریات، اولیات یا حتی بدیهیات اموری است که در صورت وجود به جهان 2[15] تعلق میگیرد و معرفتشناسی را به جهان 2 کاری نیست و نمیتوان درباره آن بحث کرد. وى حتى کوشش کسانى که سعى دارند چاره مشکل استقراء را در احتمال صدق جستوجو کنند، بى فایده میداند و تصریح مىکند نظریاتی که با در نظر گرفتن اصل مجوز استقراء در پی ارائهی معیاری برای سنجش احتمالی قضایا هستند راه به جایی نمیبرند.[16]
نتیجه: بنابر آنچه تاکنون گفته شد پوپر مسأله منطقى استقراء را برخاسته از سه موضوع زیر مىداند:
الف. از یک سو طبق کشف هیوم میدانیم که اثبات یک قانون از طریق مشاهده یا آزمایش غیر ممکن است زیرا قانون از تجربه فراتر میرود.[17] به همین اعتبار نمیتوان آن را با تجربه «موجه» ساخت، یا «اثبات» کرد.
ب. از سوی دیگر واقعیت این است که علم، قوانین را به صورت همهجا و همیشه (در همه مکانها و زمانها) پیشنهاد مىکند.[18]
ج. افزون بر موارد الف و ب، باید اصل تجربهگرایی را نیز در نظر گرفت. این اصل مبتنی بر این است که در علم تنها به وسیله مشاهده و تجربه باید درباره قبول یا رد گزارشهاى علمى و از جمله، احکام و نظریهها تصمیمگیرى کرد.[19]
در نتیجه از نظر منطقى، استنباط استقرایى باطل است. نکته جالب توجه این است که از نظر پوپر تقابل به نظر آمده در این سه بند باعث پدید آمدن مسأله منطقی استقراء میشود؛ در حالی که از نظر وی این سه اصل با یکدیگر تقابلی ندارند بلکه مشکل در قطعی گرفتن نظریهها و قوانین است و اگر ما پذیرفتن یک قانون یا نظریه را در علم تنها به صورت موقتی در نظر بگیریم مسأله منطقی استقراء پدید نمیآید. از نظر پوپر میتوان اصل تجربهگرایی را به طور کامل حفظ کرد زیرا سرنوشت یک فرضیه در پذیرفتن یا رد آن با مشاهدهی نتایج آزمونها مشخص میشود.
ابطالگرایى راه حل اولیه پیشنهادى عقلگرایی نقاد
پوپر روش استقرایی را روشی منفعلانهای میداند که ما باید مشاهده کنیم و در پی آن باشیم که اگر شباهت، تکرار یا نظمی در این مشاهدات یافتیم آنها را به مثابهی قوانین کشف کنیم و بپذیریم. وی پیشنهاد راه حلی فعالانه را کرد، به این صورت که به جای این که از تکرارهایی که مشاهده میکنیم انتظار نظم داشته باشیم، نتیجهای را به صورت حدسی ابتدا در نظر میگیریم. در این روش ما قوانین را حدس میزنیم، سپس به جای انتظار منفعلانه برای مشاهدهی تکرارها و از پی آن تحمیل نظمها بر ما، قوانین حدسی مورد انتظارمان را بر جهان ارائه میکنیم و میکوشیم شباهتها، تکرارها یا مقارنتها را کشف کنیم و توسط قوانین حدسی ابداعی توسط خودمان، مورد تفسیر و تعبیر قرار میدهیم. در این روش چنانچه بعدها در نتیجهی مشاهدات معلوم شد که این قوانین اختراعى، اشتباهاند، از آنها صرف نظر خواهیم کرد و این اساس نظریهاى بر پایه حدسها و ابطالها است.[20]
بنابراین پیشنهاد، نظریههاى علمى، خلاصهی مشاهدهها نیستند، بلکه گمانههایى هستند که گستاخانه مطرح شدهاند تا در معرض آزمایش و محک زدن قرار گیرند و اگر مخالف با مشاهدات بود، حذف شوند. چنین گمانههایى که در مواجهه با مسألهاى خاص طرح گشتهاند، به منظور توضیح، تبیین و معنا بخشى به واقعیات مربوط به مسأله ساخته مىشوند.[21] این آزمایشها هستند که بهطور خاص به منظور رد و ابطال فرضیهی مورد نظر، طراحى مىشوند. با این وصف حدسهایى که در برابر سختترین آزمونهاى نظرى(تحلیلى) و عملى(تجربى) تاب آورده باشد، تنها به صورت موقت پذیرفته مىشوند.[22] هیچگاه نمىتوان به یک نظریه، قانون یا تعمیم علمى، معرفت قطعی پیدا کرد، و اساسا دستیابی به یقین هدف معرفتی نیست؛ چرا که ممکن است نظریه مورد نظر در همان آزمون یا مشاهدهی بعدى در هم بشکند و ابطال گردد. بنابراین، علم باید کار خود را با اسطورهها و نقادى آنها آغاز کند، نه با مجموعهی مشاهدات و اختراع آزمایشها. در واقع فرضیهها پیشداورىهاى ما هستند که باید با پرسشگرى درباره آنها، کار خود را در علم شروع کنیم.[23]
میلر درباره نظریههایى که تحت آزمونهاى سخت قرار گرفتهاند، معتقد است انتخاب تئورى خوب آزموده شده[24] عقلانى است، زیرا در پرتو بحثهای نقادانهای که دربارهی مسأله صورت پذیرفته است، فرضیهی پیشنهادی، بهترین تئوری است که به نظر رسیده است. به عبارت دیگر عقلانى بودن چیزى بیشتر از شرکت در یک بحث انتقادى خوب و هدایت شده نیست. این به معنای آن است که این بحث انتقادى است که قدرت تشخیص محاسن و معایب گزینههاى پیش رو را مىدهد و باعث مىشود به یک انتخاب، صفت عقلانى تعلق گیرد. این نکتهاى است که به زعم میلر توجیهگرایان آن را نفهمیدهاند؛ زیرا پوپر معتقد است، هیچ روش جایگزینى که بیشتر از بحث انتقادى عقلانى باشد، وجود ندارد بهطوری که از نظر وی یگانه روش پژوهشهای فلسفی و علوم تجربی التزام به بیان روشن مسأله و نقد مجدانهی پاسخهای آن است.[25]
تنها با ارزیابی نقادانه به دو شیوهی عقلی (تحلیلی) با نظر به ساختار درونی ادعای معرفتی و به شیوه تجربی (عملی) با محک تجربه، میتوان کاستیها و نواقص و اشتباهات حدسها و گمانهها را مشخص کرد. چنین ارزیابی نقادانهای تنها در حیطه عمومی یعنی در جهان 3 و در گفتوگو با دیگران امکانپذیر است. به دیگر سخن، شخص نمیتواند نظریه یا حدس بر ساختهی خود را که به زعم خویش آن را از نقصها و کاستیها عاری کرده است مورد ارزیابی نقادانه قرار دهد. زیرا اگر شخص از ابتدا به نقصهای نظریه خود آگاه باشد آن را نمیپذیرد؛ بلکه نظریهای را ارئه میکند که گمان خطار در آن نمیبرد. اما از سوی دیگر هر نظریه و حدس بالضروره دارای کمیها و کاستیهایی است و مطابق با واقع به طور صد در صد نیست. از این رو خود شخص نسبت به نقصها و کاستیهای نظریه خویش حالت نابینایی و عدم اطلاع دارد. به عبارت دیگر کاستیها، ضعفها و اشتباههای فرضیههایی که شخص بر میسازد در نقطهی کور معرفتی[26] او واقع میشود به طوری که شخص قادر به نقد نظریهای که خود بر ساخته است و به آن باور دارد نیست. در نتیجه تنها در یک بستر عمومی است که نقد حدسها و گمانهها در هر دو معنایی که در بالا ذکر شد امکان دارد.[27] و هیچ چیز عقلانیتر از ارائهی یک نظریه با کمترین کاستی، ضعف و اشتباه نیست و ارائه چنین نظریه یا حدس و گمانهای تنها در ارزیابی نقادانهی در یک بستر عمومی امکانپذیر است.
از همین رو است که عقلگراین نقاد روشهای موجهسازانه و استقراگرایانه را رد میکنند و آنها را عقلانی نمیدانند. حتى میلر بر این نکته از قول پوپر تأکید دارد که انتخاب یک نظریه بر پایه دلیل خوب،[28] به امید آن که در عمل انتخاب موفق و خوبى داشته باشیم، انتخابى عقلانى نیست؛ زیرا میلر، متذکر میشود که فرضها و مقدمات دارای اهمیت نیستند، بلکه نتایجی که از آنها حاصل میشود اهمیت دارند و با تکیه به نتایج است که میتوان فرضها را (که در واقع چیزی جز حدسها و گمانهها نیستند،) مورد بررسی قرار داد.
به این نکته، نکته دومی را نیز باید ضمیمه کرد و آن این که عقلگرایان نقاد بر خلاف استقراگرایان، امتحان ورودی سختی برای «پذیرش» گمانهها و حدسها بر پا نمیکنند. از نظر عقلگرایان نقاد باید راه را برای پلورالیسم معرفتی باز گذاشت و اجازه داد هرکس هرچه به ذهنش می رسد به عنوان حدس و گمان مطرح کند. هیچیک از این حدس و گمانها نسبت به حدس و گمان بدیل برتری ندارد، زیرا همگی حدس و گمانند و شأن معرفتشناسانه همه آنها (از این حیث) یکسان است.
به این اعتبار در نظر عقلگرایان نقاد، «پذیرش» یک حدس و گمان خاص، به هیچ روی به معنای مهر تأیید زدن بر آن نیست. بلکه پذیرش هر حدس و گمانی صرفاً به معنای اختیار کردن آن برای بررسی نتایجش است. در پرتو بررسی نتایج مشخص میشود که آیا حدس و گمانی که موقتاً پذیرفته شده است، از تقویت تجربی و تحلیلی برخوردار است یا خیر.
به این ترتیب اگر کسی به یک عقلگرای نقاد بگوید که گمانه الف را به عوض گمانه ب بپذیر زیرا «دلیل خوبی» برای گمانه الف وجود دارد، پاسخ عقلگرای نقاد آن است که تا آنجا که به حدسها و گمانهها، به خودی خود و قطع نظر از نتایجشان نظر میشود، همه آنها یکساناند و هیچ «دلیل خوبی» تغییری در شان آنها ایجاد نمیکند. تنها عاملی که موجب میشود یک گمانه موقتا حفظ شود و گمانه رقیب کنار گذارده شود، ابطال دومی و تقویت اولی است.
از همین روی پوپر اشتغال مهم دانشمندان را طرح فرضیهها و سپس ارزیابی نقادانه آنها میداند. از نظر وی کشف و ابداع فرضیهها نه زیر بار تحلیل منطقی میروند و نه در بند احکام منطق گرفتار میآیند.[29] از این سخنان مىتوان چنین نتیجه گرفت که بنا به رأى پوپر بر خلاف نام کتابش، چیزى به نام منطق اکتشاف علمى دست یافتنی نیست، و تنها مىتوان از منطق آزمون علمى سخن به میان آورد.
مؤلفههای اصلی رویکرد غیر موجهسازانهی میلر
قیاسگرایی و رویکرد غیر موجهسازانهی مد نظر دیوید میلر را در اصول زیر خلاصه میکند. از نظر وی این اصول باید با هم در نظر گرفته شود تا مؤلفههای اصلی و لازم تفکر عقلانیت نقاد را شکل دهند به طوری که جان کلام پوپر را _«[که] ممکن است من اشتباه کنم و حق با شما باشد، ولی اگر کوشش کنیم، امکان دارد به حقیقت نزدیک تر شویم»[30]_ میتوان در این اصول پیدا کرد.[31] از نظر میلر این اصول در قیاسگرایی[32] عبارتند از:
همهی استنتاجات، قیاسی هستند. فرضیههای علمی همواره حدسهایی هستند که از یک فرایند کور [ارائهی] پیشنهادی خلاقانه، بیرون میآیند. فرضیههای علمی از یک فرایند استنتاجی، خواه استقرایی، خواه آبداکتیو[33]، از واقعیتها یا مشاهدهها یا آزمایشها بدست نمیآیند.
فرضیههای پیشنهاد شده، در علم پذیرفته میشوند و یک فرضیه پذیرفته شده تا زمانی که نقادیها، کاذب یا اضافی بودن آن را مشخص نکنند، در علم باقی خواهد ماند. ما باید تلاشی قاطع و سخت را برای آزمودن و نقد فرضیهها به کار بندیم.
نقادی یک فرضیه، نقادی نتایج آن است نه نقادی مبانی و فرضهایی که بر آن پایهگذاری شده است. هدف و غرض اصلی یک استنتاج قیاسی از یک بستر فرضی (مقدمهها)، نمایاندن نتایج غیر قابل قبولی است که آن فرضیهها [مقدمهها] ممکن است داشته باشند.
فرایند تأیید هیچ حاصلی برای یک فرضیه نخواهد داشت. همچنین هیچ فرآیند استقرایی وجود ندارد که منجر به پذیرش فرضیهای خوب آزموده شده، به عنوان صادق، شود.
از نظر میلر غیرتوجیهگرایی[34] را نیز میتوان در اصول زیر خلاصه کرد:
همه فرضیههای علمی خوب آزموده شده یا حتی فرضیههایی که متقاعد کننده به نظر میرسند، بهطور اجتنابناپذیری غیر قطعی و غیر قابل اعتمادند. آنچه معرفت علمی نامیده میشود هرگز موجه شده نیست.
علیرغم اینکه صدق عینی وجود دارد، و با وجود اینکه هدف علم و همه پژوهشهای علمی بدست آوردن آن است، اکتشافات و فرضیههای علمی ما تنها میتواند یک تقریب به آن باشد؛ و هرگز احساسات ذهنی مانند اطمینان و قطعیت در آنها راه ندارد.
هیچ معرفت محتملی که درجه کمتری از قطعیت داشته باشد، بهطوری که بتواند در صادق بودن نتایج به ما کمک کند، وجود ندارد.
عقلانیت یک رهیافت روششناختی است که خود را در کاربرد استدلالهای انتقادی آَشکار میکند. این رهیافت در پی دستیابی یا جستوجوی موجه سازی و دلایل خوب برای فرضیهها نیست. دلایل خوب وجود ندارند و اگر هم باشند هیچ کمکی به ما نمیکنند.[35]
نقد راهحلهاى دیگر مسأله استقراء
نقد رویکر احتمالی به استقراء
میلر در نگاه به تبیینهاى دیگرى که از مسأله استقراء ارائه شده است به بیزگرایی[36] اشاره مىکند. بیزگرایان به دنبال روشهایى براى بیان غیر یقینى بودن تعمیمها و پیشبینىهاى علمى هستند؛ در حالى که معتقدند با توجه به شواهدى که براى تأیید آنها به کار مىرود، مىتوان محتمل بودن تئورىها و فرضیههاى علمى را نشان داد و از طریق احتمال، آنها را موجه کرد. در نتیجه مىتوان در عین اینکه در مقام کشف، استقراگرا نبود، اما در مقام موجهسازىِ پیشبینىها و تعمیمهاى علمى، بیزگرا بود.[37]
این نگاه از تمایز گذاشتن بین کشف و توجیه نشأت مىگیرد. دیدگاهى که شاید کارنپ نیز در اواخر عمر به آن روى آورده بود؛ زیرا وى معتقد بود، روش استقرایى روش مکانیکى نیست که بتواند با قواعدى ثابت، ما را به صورت خودکار به بهترین فرضیه یا حتى فرضیهاى خوب راهنمایى کند و نتیجه مىگرفت نمىتوان ماشین استقراء ساخت. یعنى دستگاهى مکانیکى که اگر گزارشهای مشاهده به آن خورانده شود، فرضیات مناسب به دست خواهد داد؛ درست شبیه ماشین حساب که وقتى دو عدد به آن داده شود، حاصل ضربشان را مىدهد. او به عدم امکان ساخت ماشین استقرایى از این نوع اذعان داشت.[38]
اما کارنپ نظریه بیزى در مورد موجهسازی نظریات علمى را قبول داشت و معتقد بود با نشان دادن این که پیشبینىهاى علمى بر اساس شواهد معلوم احتمال بسیار زیادى دارند، مىتوان آنها را با استقراء موجه کرد. با این وصف این چیزى بود که پوپر در این زمینه هم، به مخالفت با آن برخاست. زیرا او استقراگرایى را به منزله روشی برای کشف و بیزگرایى را به منزله روشی برای توجیه رد مىکرد.[39]
پوپر با تشریح تعابیر مختلف احتمال در منطق اکتشاف علمی نشان میدهد هیچ کدام از این تعابیر نمیتواند به موجهسازی پیشبینیهای علمی کمکی کند و در مورد نظریهی بیزگرایان که مدعیاند میتوان احتمال پیشبینیهای علمی را با داشتن شواهد موافق محاسبه کرد، معتقد است چنین محاسباتی را واقعا نمیتوان انجام داد در ضمن اینکه از نظریه احتمالات ریاضی استفادهی نابجایی شده است.[40]
از نظر پوپر در میان چندین تعبیر ریاضیات احتمالات دستکم دو تعبیر اهمیت اساسی دارد: 1. تعبیر احتمال وقایع (منفرد)، مانند شیر یا خط آمدن یا مشاهده الکترون روی یک صفحه؛ 2. احتمال قضایا یا گزارهها مخصوصا حدسها. [41]
همانطور که پیش از این نیز اشاره شد از نظر پوپر برای بررسی احتمال یک قانون بی نهایت واقعه در گذشته و آینده وجود دارد که تجربه نشدهاند که برای محاسبهی احتمال به آنها نیاز است و از آنجا که اساسا انسان وجود محدودی است در نتیجه امکان چنین تجربهای وجود ندارد و بنابراین محاسبه احتمال یک قانون یا تعمیم آنگونه که استقراگرایان مدعیاند ناممکن است.[42]
از سوی دیگر پوپر معتقد است احتمال یک قضیه با محتوای آن نسبت عکس دارد. زیرا هر چه یک قضیه محتملتر باشد یعنی جامعه آماری آن قابل محاسبهتر است و در نتیجه طیف بیشتری از وقایع را در بر میگیرد. مثلاً احتمال صحت گزاره «فردا یا باران میبارد یا باران نمیبارد» صد در صد است (درجه احتمال = 1)، اما محتوای اطلاع بخش این گزاره صفر است. دلیل این امر آن است که طیف بسیار بزرگی از رویدادها (یعنی همه آنچه که فردا واقع میشود) در این گزاره مندرج است: فردا هر اتفاقی بیفتد در صدق این گزاره تغییری حاصل نمیشود.
محتوای اطلاع بخش عبارت است از آن دسته از دعاوی که سخنی ابطالپذیر درباره واقعیت ارائه میکند. هر اندازه مدعا، بیشتر خطر کند، یعنی ابطالپذیرتر باشد، محتوایش بیشتر است، یعنی خواه صادق، خواه کاذب به ما نکتهای تازه درباره واقعیت میآموزد. اما احتمال صدقش نیز به همان درجه کمتر است.
از نظر میلر از تعبیر دوم برای بررسی درجه تقویت (ابقا یا تبرئه) یک نظریه استفاده میتوان کرد و معتقد است با آزمایشهایی که با دید انتقادی برای ابطال نظریه انجام میشود، میتوان قابلیت آن را برای بقا بدست آورد. از درجه تقویت نیز تنها میتوان ارزش نسبی دو یا چند نظریه را بدست آورد بهطوری که نظریهای که در مقابل ارزیابیهای نقادانه سرسختی بیشتری نشان دهد از درجه تقویت بالاتری برخوردار است. هرچند نمیتوان اعتقاد به صدق یک نظریه را موجه دانست، اما دستکم میتوان توضیح داد که چرا یک نظریه را بر نظریه دیگر ترجیح میدهیم.
میلر در زمینه بیان احتمالی موجهسازانهی استقراء این اعتراض را مطرح میکند که بهطور کلی ساخت تئوریهای با احتمال بالا ممکن نیست.[43] پاسخ طرفداران رویکرد احتمالی برای حل معضل استقراء اینگونه است که احتمالپذیرى مطلق یک فرضیه در درجهی اول اهمیت بررسى آن قرار ندارد، ولى این که این احتمال تا چه حد با شواهد و یا روشهاى دیگر افزایش پیدا کند و تا چه مقدار احتمال فرضیه مورد نظر را با وجود شواهد از احتمال فرضیههاى رقیب بیشتر کند، دارای اهمیت است.
میلر در انتقاد به پاسخ استقراگرایان توضیح میدهد که از دید او و عقلگرایان نقاد، آنها با افزایش احتمال به واسطه کثرت شواهد مویّد اساسا کاری ندارند و این که بیّنه تا چه اندازه درجه احتمال را بالا ببرد کمکی نمیکند بلکه رابطه معکوس دارد، یعنی این که بیّنه تا چه اندازه درجه احتمال را کاهش دهد، اهمیت دارد. اما در اینجا برای همراهی با نظری که به انتقاد آن پرداخته است، همان موضع مخالفان را دنبال میکند تا تعارضهای آن را آشکار سازد.[44]
از نگاه عقلانیت نقاد شناخت علمى از مقولهی فرضیات است،[45] بهطوری که حدسهایى را که دانشمندان ارائه مىکنند نه مىتوان اثبات کرد که یقینا صادقند و نه حتى اینکه به معناى حساب احتمالات، محتملاند. در حالى که نظر بیزگراها دقیقاً این است که حدسها و تئورىهاى علمى را مىتوان به معنى حساب احتمالات، محتمل دانست. ولى میلر این را که بتوان به طور واقعى، احتمال پیشبینىهاى علمى را با داشتن شواهد موافق محاسبه کرد، مورد نقد قرار داده و آن را رد مىکند.[46]
میلر به این نکته اشاره میکند که استقراگرایان طرفدار نظریه بیزی به اصلی به نام P (یا اصلی که گاهی اصل پذیرش نامیده میشود) متوسل میشوند. این اصل به ما اجازه میدهد که بهطور مستقیم از قضاوت احتمالاتی به سمت قضاوت در مورد صدق و کذب قضایا برویم. این اصل به این صورت است که همه گزارههای با احتمال بالا صادق، صادق هستند؛ اما از نظر میلر از این اصل بر خلاف نظیر آن در مورد قطعیت که همه گزارههای قطعا صادق، صادق هستند، در بهترین حالت یک صدق منطقی حاصل نمیشود.
از نظر میلر واضح است که نمیتوان برای اصل P حمایت تجربی نیز فراهم آورد. از نظر استقراگرایان بیزگرا ما برای تأیید موضوع ابتدا یک تأیید جزئی بر اساس شواهد اولیه بدست میآوریم. سپس با فرض گرفتن درستی آن، این نتایج و قوانین آن را دوباره به آزمون میگذاریم. درستی نتایج بعدی به صورت پلهپله به تأیید هرچه بیشتر قوانین کمک میکند تا حدی که اطمینان کافی برای اعتماد به اصل P فراهم شود. به عبارت دیگر بیزگرایان ابتدا برای P تأیید جزئی قائل میشوند و دوباره آن را در در پروسه تأیید به کار میبندند و با انباشت بینهها، درجه تأیید از نظر ایشان بالا میرود. این روند منجر به بالا رفتن درجه باور آنها میشود تا زمانی که به یقین برسند و آنگاه مدعی میشوند که برای P حمایت تجربی فراهم آمده است.
از نظر میلر توصیفاتی که تاکنون از این اصل ارائه شده است، نشاندهندهى آن است که صورتبندی مشخصات این اصل به گونهای نیست که هر شخصی بتواند آن را به عنوان صادق دستهبندی کند و این اصل بهگونهای است که با هر سیستمی که هر درجهای از احتمال یا حمایت تجربی را دارا است، در توافق است.[47]
میلر بر این نظر است که اگر هدف ما صرفا دستهبندی گزارههای صادق و درست باشد، احتمال یا تأیید حمایت تجربی که از مسیری استقرایی با تصور اصلی مانند P بهدست آید مسیری انحرافی است. در عوض ما باید به جای دستهبندی برخی اصول کلی نامعقولی مانند P به عنوان صادق، در پی امور قابل کنترل و گزارههای واقعی باشیم. میلر پیشنهاد ابطالگرایی را در این زمینه این گونه بیان میکند که اگر بیان گزارههای درباره جهان واقع، به صورت حدسی باشد، این گزارهها هرگز به دنبال تضمین یا حمایت تجربی نیستند و نیازی هم به اصلی مانند P ندارند. البته وی تأکید میکند این سخن به معنای آن نیست که در این پیشنهاد هیچ ارجاعی به شاهد تجربی یا واقعیت وجود ندارد، که در این صورت ما باید علوم تجربی را رها کنیم. مدعای سخن میلر آن است که نباید خودمان را درگیر این سؤال کنیم که آیا گزارهها، از انباشتی از حمایت تجربی برخوردار هستند یا خیر؟ در عوض بنا به ایده اصلی ابطالگرایی، هدف پژوهشهای تجربی نشان دادن کاذب بودن فرضیهها به وسیله شواهد و نتایج آزمونها است.[48]
بهطور کلى عقلانیت انتقادى، قطع و یقین را متعلق به قلمرو روانشناسى فردى مىداند، نه مقولات معرفتشناسانه. در نتیجه انباشت هزاران شاهد و دلیل موافق، کمترین تغییرى در موقعیت یک نظریه مبتنى بر حدس، ایجاد نمىکند. هرچند شاید به اطمینان قلبى بیفزاید، اما یقین و اطمینان قلبى چون متعلق به جهان 2 و درونى است، معرفتى را به وجود نمىآورد.[49]
حمایت از استقراء بر اساس پیشفرضهای علم و نقش آنها در پژوهشهای علمی
به نظر میرسد وجود برخی از پیشفرضها در علم و پژوهشهای علمی اجتنابناپذیر است. از همین رو اعتقاد به وجود نظم در جهان موضوعی برای انتقاد به نظر عقلگرایان نقاد در طرد استقراء قرار گرفته است. به عنوان به مثال اُ هیر تلاش پوپر را در رها شدن از استقراء ناموفق میداند زیرا از نظر وی هر مفهومسازی منسجم تجربی به فرض یک نظم پایدار در جهان نیاز دارد. اُ هیر تا آنجا پیش میرود که عقلانیت باور به یک جهان خارجی و عقلانیت استقرایی را از یک سنخ میپندارد.[50]
فایرابند نیز در انتقاد به موضع عقلگرایان نقاد بر این نظر است که با روش حدسها و ابطالها نمیتوان بر مشکلات استقراء فائق آمد و از آن نمیتوان انتظار کارایی در همه شرایط را داشت. از نظر فایرابند کارایی یک روش بدون توجه به زمینهها و پیشفرضهای آن امکان ندارد. به این اعتبار از نظر وی روش عقلگرایان نقاد تنها در جهانی فاقد بی نظمیهای پراکنده ونامنظم میتواند دارای نتایج مورد نظر باشد؛ زیرا در غیر این صورت هر قانون علمی در همان لحظهای که صورتبندی میشود ابطال میگردد و علم هیچگاه پدید نخواهد آمد. فایرابند معتقد است:
حال همین که شخص بپذیرد که اعتراضاتی را که میتوان علیه استقراگرایی مطرح کرد قابل طرح در مورد هر متدولوژی دیگری نیز هست [آنگاه در مییابد که] فلسفه یا منطق هیچگاه به تنهایی نمیتواند مسأله را فیصله دهد. مسأله را تنها با کاربرد قاطعانه روش و مشاهده این که به کجا منتهی میشود میتوان فیصله داد.
از همین رو فایرابند به این نتیجه میرسد که مفاهیم و نکات بسیاری از یک نظم مورد انتظار، ما را به سوی تعمیمهای استقرایی از تجربه رهنمون میکند.[51] اما از نظر میلر استقراگرایی برای این که بتواند معرفتی اصیل از عالم ارائه دهد نیاز به این فرض دارد که نظمی در جهان برقرار است، در حالی که ابطالگرایی برای این منظور [یعنی ارائه معرفتی اصیل از جهان] تنها نیاز به این دارد که نظمی در جهان موجود باشد – اما ابطالگرایی نیازی ندارد که چنین نظمی را فرض کند.
در واقع استقراگرایی نیاز دارد که به مراتب چیزهای بیشتری را مفروض بگیرد _یعنی این که همه یا بیشتر نظمهایی که به چشم میآیند نظمهایی واقعی و اصیلند_ و همانگونه که پوپر استدلال کرده است این مدعا را میباید به منزله امری ابطالناپذیر لحاظ کرد، علیرغم آن که به گونهای واضح و روشن نادرست و خلاف واقع است.[52]
اما از نظر میلر همه آنچه برای موفقیت ابطالگرایی مورد نیاز است (جدای از شانس و اقبال و نبوغ و نظایر آن) چیزی به مراتب ضعیفتر است؛ چیزی شبیه صدق این مدعا که «هر رخداد طبیعی می تواند تحت برخی قوانین طبیعی قرار گیرد». حتی این دعوی نیز برای کسانی که به عدم تعیّن قائلند بسیار حداکثری است.
از نظر میلر هر چند ابطالگرایی هیچ فرض متافیزیکی درباره تغییرناپذیری فرآیندهای طبیعی را در خود جای نمیدهد، اما پوپر جستوجو برای قوانین ثابتی در فضا-زمان را توصیه میکند.[53] بنا به رای میلر ما با استفاده از قواعد پیشنهادی پوپر مطمئناً فرضیههای درست را در دسته فرضیههای کاذب قرار نمیدهیم زیرا این فرضیهها موارد نقضشان مشاهده شده و در نتیجه کاذب بودنشان مشخص شده است.[54]
از نظر میلر با اتخاذ رویکرد پوپر با ابطال هر فرضیه پیشنهادی، ما به سمت جستوجو برای فرضیههای تازه و بدیع خواهیم رفت که البته این فرضیه نیز در همان قالب حدس و گمانههای خلاقانه طرح خواهد شد و طرح آن تابع هیچ الگوریتم و روش مکانیکی نیست. البته از نظر وی نه تنها با اتخاذ چنین رویکردی خطر قرار نگرفتن رخدادها تحت حاکمیت قوانین وجود ندارد، بلکه پیامد نظر فایرابند حاکمیت بی قانونی بر اوضاع خواهد بود. زیرا از دید میلر استفاده از روش حدسهای جسورانه و آزمونهای ابطال کننده، توان تولید معرفت درستتری را دارد؛ در حالی که جستوجو برای معرفت به نظمهای موجود در جهان شکست خواهد خورد. مضاف بر این که در روش حدسها و ابطالها، رویکرد متفکرانه و انتقادی، ما را به کنار گذاردن حدسهای به خصوصی که در آنها برای ما معرفتی حاصل نمیشود، تشویق میکند.[55] از نظر میلر آنچه را که فایرابند در رابطه با وابستگی ارزش یک روش به نتایج کاربردی آن و آنچه به آن هدایت میکند، اظهار میکند، شباهت و نزدیکی بیشتری به روش حدسها و ابطالها دارد.[56]
بهطور خلاصه در این زمینه نظر میلر اینگونه است که ابطالگرایی هیچ قاعدهی روششناختی را که بر پایه فرض وجود نظمی کیهانی بنا شده باشد، شامل نمیشود. هرچند شاید پیشنهاد و حدس آن برای موفقیت پیشبینیهای روش حدسها و ابطالها لازم باشد. روش حدسها و ابطالها به جای فرض کلی فرضهای متافیزیکی، تنها در موارد مورد نیاز معتقد است، فرضیههای علمی نظمهایی را (صرفاً به صورت حدسی و گمانی) درباره جهان پیشنهاد میکنند، نه این که آنها را از پیشفرض کنند.[57]
نقش استقراء در ساخت محتوای علم
مسألهی دیگر این است که به اعتقاد برخی مانند اُهیر[58]، سمن[59] همه معرفت ما از جهان یا باید به صورت مستقیم و از طریق مشاهده حاصل شود یا از طریق استدلال و استنتاج؛ به خصوص معرفت به هر چیز غیرقابل مشاهدهای باید از طریق فرآیندهای استنتاجی حاصل شود.[60] در نتیجه نمیتوان معرفتی دربارهی جهان بیشتر و فرای سطح و محتوای مشاهداتمان داشته باشیم.[61] ما حصل نظر این منتقدان به روش عقلگرایان نقاد این است که اگر بخواهیم برای تحصیل نظریههای علمی از مشاهدات شروع نکنیم و مسیر استنتاج استقرایی را نپیماییم محتوای پیشبینانهای برای علم نخواهیم داشت و به نظریههای علمی دست پیدا نخواهیم کرد.
نظر میلر دربارهی این انتقاد این است که همه معرفت ما شانی حدسی دارند یعنی حاصل حدسها و گمانههای ما است. به اعتقاد میلر اگر بخواهیم برای معرفت حاصل از حدس و گمان شأنی قائل نباشیم به نتایج ناخوشایندی گرفتار خواهیم آمد بهطوری که بیشتر معرفت علمی ما، معرفت به حساب نخواهد آمد.[62] زیرا در این صورت یا به دام فطریانگاری و راهحلهای روانشناسانه خواهیم افتاد یا به تسلسلهای بی فرجام و بی منطق برای موجهسازی تعمیمهای حاصل از استقراء که در هر صورت راه به جایی نخواهیم برد.
میلر این نکته را متذکر میشود که انتخاب فرآیند حدسی برای استنتاج فرضیهها، مطابق هیچ قاعدهای صورت نمیپذیرد حتی میتوان به فرمولها و صورتهایی کلی دربارهی جهان به عنوان نتایجی استقرایی اشاره کرد، ولی باید در نظر داشت که این صورتها از طریق روند قضایا بر اساس شواهد به وجود نمیآیند، که اگر نگاهی دقیق داشته باشیم، در مییابیم که در بیشتر موارد واقعی هیچ شاهدی توان حمایت از قضایای حاصل از استقراء را ندارد.[63]
حسن این روش از نظر میلر در این است که مشکل هیوم در مورد یک فرضیه حدسی در طول زمان عمر آن به وجود نخواهد آمد؛ زیرا فرضیهها یک بار حدس زده میشوند و تا زمانی که رد و طرد نشوند در بدنهی علم باقی خواهند ماند. در ضمن اینکه منطق طرد کردن ابطالگرایی به طور کامل به صورت قیاسی انجام میشود. به اعتقاد میلر حدس، یک استنتاج نیست و ابطال نیز به صورت استقرایی انجام نمیشود. در نتیجه نه برای قراردادن یک فرضیه در علم و نه حفظ و ارزشگذاری آن، احتیاجی به استنتاج استقرایی نیست.[64]
از نظر میلر اعتراض سمن در اینکه با نظر پوپر هیچ ورودی پیشبینانهای به علم نخواهیم داشت، اشتباه است؛ زیرا طبق نظر پوپر حدسهایی که ساختمان علم را تشکیل میدهند در واقع همان محتوای پیشبینانه علم هستند که تحت تأثیر دادهها و تجربیات ما و با در نظر گرفتن گذشته و آینده میباشند. اما چنین ساختاری هرگز دلالتی بر اینکه فرضیههای حدسی ما یا به عبارتی همان محتوای علم از طریق استنتاج استقرایی (یا هر روش دیگری) بهدست آمده باشند، نمیکند. به اعتقاد میلر این نظر سمن که ورودیهای پیشبینانهی علم باید از ترکیب برخی استنتاجات توسعه یافته بدست آید، خود غیر استنباطی و غیر معتبر است. [65]
همچنین بنا به رأی میلر از آن رو که پیشبینیهای علمی به وسیله شواهد موجه یا ضمانت نمیشوند تبعاً قابل اعتماد نیستند. ولی اساساً از نظر میلر نیازی به پیشبینیهای قابل اعتماد نیست؛ چون هدف ما بدست آوردن پیشبینیهای صادق است نه پیشبینیهای قابل اعتماد.[66]
تأثیر مبانی تجربی و استقراء در علم
طرح این ادعا که قوانین و قواعد استقراء حتی برای دستهبندی آزمون گزارههای علمی از لحاظ صدق و کذب هم مورد نیازند؛ بهطوری که در پذیرش گزارههای پایه، لزوماً یک مرحلهی استقرایی وجود دارد، مورد اعتراض میلر قرار گرفته است.[67] وی به عنوان نمونه سخنی از هابنر[68] را یاد آور میشود که وی معتقد است در ابطالگرایی نیز هر فرد از برخی پیشفرضهای مقدماتی مانند برخی اصول یقینی تئوریهای مشاهدتی برخوردار است و چنانچه بخواهیم این پیشفرضها را حدسی در نظر بگیریم در نتیجه به حدسی بودن ابطالگرایی نیز باید قائل باشیم. از نظر هابنر اگر این حدسها کاملاً دلبخواه باشند در نتیجه ابطالگرایی عملاً بی معنی خواهد بود و چنانچه دانشمند برخی دلایل را برای حدسهای خود دارد، او را از کاربرد استقراء مفری نیست.[69]
نمونهی دیگر از اعتقاد به لزوم استقراء در علم را میتوان در آراء نیوتن-اسمیت[70] یافت، با طرح این سؤال که «مطابق مدل پوپریها از علم چه چیزی پایه و زمینهی اصلی برای نشان دادن غلط بودن تئوریها است؟»[71] و اخذ این نتایج که «نمیتوان ابطالگرایی را بدون استقراء بنا نهاد» و «طرد تئوریها برای پوپر یک امر روانشناسانه است».[72] به نظر میلر اگر منظور از این آراء این باشد که ابطالها کاملاً دلخواه هستند و در نتیجه راه برای تنظیم هر سیستم دلخواهی بهعنوان علم تجربی هموار است؛ در این صورت این دقیقاً همان اعتراضی است که پوپر خود بهعنوان یک حالت خاص به نظریهی پروتکل جملات نویرات[73] مطرح میکند، زیرا مطابق آن یک شخص اجازه دارد اگر یک جمله پروتکل، ناراضی کننده بود، آن را حذف کند.[74]
اما از نظر میلر مسأله مهم در مورد گزارههای پایه، تصمیم ما برای پذیرش آنها به عنوان صادق است. تنها اعتراض درستی که به این موضوع میتواند وارد شود ادعای کاذب بودن گزارههای پایه است. در این صورت هر شخصی میتواند در نشان دادن کاذب بودن گزارههای پایه تلاش کند و چنانچه نتوانست اشتباه و کاذب بودن آنها را نشان دهد و آنها را رد کند، در نتیجه به طریق اولی نمیتواند دلیلی برای عدم امکان طبقهبندی آنها به عنوان صادق، ارائه کند.[75] از دید میلر چیز دلخواهی در این درخواست که گزارههای آزمون پذیرفته شده، صادق باشند نیست. این صدق به صورت عینی است؛ نه اینکه در هماهنگی و عدم تناقض با دیگر گزارههای آزمون و به صورت قراردادی صادق باشد.
از نظر میلر رأی پوپر بر ابتناء یک نظریه بر گزارههای پایهی مورد پذیرش به معنای آن است که ماحصل آزمونهای ما چیزی نیست جز تصمیمی که ما (جامعه علمی مرتبط با موضوع مورد بحث) درباره آن میگیریم. یعنی آزمون باید به یک تصمیم منجر شود. بهطوری که بدون پذیرش گزارههای پایه و همچنین بدون اتخاذ هرگونه تصمیم، راه به جایی نخواهیم برد. به عبارت دیگر چنانچه ما آزمونی را بر اساس گزارههای پایهی پذیرفته شده، برگزار نکنیم در نتیجه به قضاوت و تصمیمی درباره درستی و کارایی فرضیههایمان نخواهیم رسید. از همین روی حتی اگر ما آزمونهایی را طراحی و اجرا کنیم اما گزارههای پایه مورد پذیرشی برای قضاوت درباره نتایج آن نداشته باشیم، امری ناتمام و غیر قاطعی را رقم زدهایم.[76]
از سوی دیگر بنا به نظر میلر پذیرفتن گزارههای پایه نیز به صورت دلخواه نیست. بلکه این گزارهها باید از یک صدق عینی برخوردار باشند. باید توجه داشت که پذیرش یک گزاره بر اساس صدق عینی آن نیز امری موقت است یعنی تا زمانی که دعوی صدق گزارهی مورد نظر دستخوش چالش واقع نشده باشد به صورت موقت پذیرفته میشود. حتی این صدق را نمیتوان صرفاً در هماهنگی و عدم تناقض با دیگر گزارههای پایه و به صورت قرار دادی در نظر گرفت.[77]
وجود استقراء در بقای ابطال
مسألهی دیگری که مطرح میشود مربوط به تکرارپذیری آزمونهاست. مسأله بر سر این است که آیا برای فرضیهای که یک آزمون را از سر گذرانده است دلیلی وجود دارد که در تکرار آزمون هم از عهدهی آن برآید؟ از سوی دیگر شکست در یک آزمون دلیلی بر رد شدن آن در آینده، فراهم میآورد؟
میلر یکی از انتقاد کلاسیک را در این زمینه از آیر[78] ذکر میکند که وی مینویسد: حتی اگر ابطالگرایی روش صحیحی از شیوه علمی باشد، مشکل استقراء را از بین نمیبرد. از چه روی آزمایش یک تئوری آن را از تأیید شدن استثنا میکند؟ چرا باید فرضیهای را که در یک آزمون رد شده است، کنار گذاشت؟ جز این که نشان میدهد چنین فرضیهای غیر قابل اعتماد است؟ این موضوع بر این فرض شده است که آنچه یکبار با شکست مواجه شده است، احتمالاً با شکست مواجه خواهد شد.[79]
آیر در اینجا به این نکته اشعار دارد که اگر بخواهیم فرضیهای را که اکنون ابطال شده است، کنار بگذاریم، در واقع این کار را بر اساس پذیرش این فرض انجام دادهایم که نظم کنونی که منجر به ابطال این فرضیه شد در آینده نیز تکرار خواهد شد. این به معنای آن است که به یکنواختی طبیعت در برابر ابطالها قائل باشیم و این همان مدعای استقراگرایی است. (البته در وجه استفاده از شواهدی منفی)
هسه[80] نیز معتقد است که یکبار ابطال یک تعمیم در گذشته به کاذب بودن آن در آینده نمیتواند دلالت داشته باشد و برای اینکه دلیلی برای عدم اعتمادمان به تعمیمهای ابطال شده داشته باشیم، نیازمند یک فرض استقرایی هستیم.[81] به عبارت دیگر هسه معتقد است که اگر یک «فرض استقرایی» نسازیم، نمیتوانیم از یک تعمیم «همه A ها، C هستند» که در حال حاضر در آزمون رد شده است، برای عدم اعتماد به «همه A های در آینده، C هستند» استفاده کنیم.
به نظر میلر عبارت «فرض استقرایی» به کار رفته در اینجا یک عبارت غیر روشن و غیر واضح است زیرا استقراء توسط طرفدارانش به عنوان یک فرآیند استنتاج به کار میرود نه یک راهکار برای ساخت فرضها. در نتیجه اگر بخواهیم آن را بهعنوان استنتاجى معتبر با نتیجهای عقلانی در نظر بگیریم، خواهیم دید که استقراء چنین چیزی را فراهم نمیآورد؛ زیرا استنتاجها، فرض گرفته نمیشوند بلکه در قضایا به کار میروند. این در حالی است که از نظر میلر فرضیه ابطال شده مانند هر فرضیه دیگری تنها یک حدس است و چیزی استقرایی در حدس نیست.[82]
به نظر میرسد از آنجا که از دید عقلگرایان نقاد فرضیهها شانی حدسی دارند، تقویت و ابطال یک فرضیهی حدسی، به صورت موقت صورت میپذیرد. یعنی طرد یک فرضیه به صورت دائمی نیست و ما تنها فرضیهای را که اکنون ابطال نشده یا تقویت شده است، به فرضیه ابطال شده ترجیح میدهیم؛ اما در آینده و با توجه به شرایط و نتایج آزمونهای جدید ممکن است گمانهای که اکنون رد شده است دوباره طرح گردد.
بررسى انتقادات به مشکل عملی استقراء
مسأله دیگرى که گاهى توسط برخى از منتقدین مطرح مىشود این است که راه حلهاى پوپر شاید در حوزه نظرى مورد قبول باشد و استقراگرایان را متقاعد کند، اما در زمینهی عملى پیشنهادهای پوپر اغلب رد شده است. برخى مدعىاند که نظریه آزمونپذیرى قیاسى پوپر در حوزه عملى کارایى ندارد؛ زیرا در مسائل مربوط به عمل و فعالیتهاى عملى، یک اصل استقراء به صورت ذاتى پاى در میان مىگذارد که چارهاى از آن نیست.
از نظر میلر راهحلهای پوپر در این زمینه از سوی منتقدین معمولاً به عنوان نظرهایی که استقرایى پوشیده را در خود جاى داده است مورد اعتراض واقع شده و محکوم مىشود. بهطور مثال فایگل[83] معتقد است پوپر تحت تأثیر هیوم هر گونه تلاشی برای موجهسازی استقراء را بی ثمر میداند و حتی اهمیت استقراء را در رشد علم انکار میکند. فایگل بر این نظر است که پوپر هیچگاه به این سؤال که چرا ما نباید به قوانین، فرضیهها و تئوریهایی آزمایشهاى سخت تاکنون رد نشدهاند، اعتماد داشته باشیم، پاسخ رضایت بخشى نداده است و معتقد است که: [پوپر] هیچ دلیلى برای رویّه عموما پذیرفته شده استفاده از یک تئوری خوب تقویت شده به عنوان راهنمایى برای پژوهشهای [نظری] بیشتر، یا در حوزه کاربردهای عملی آن تئوری، برای انتظارات و کنشهای ما ارائه نمیکند.[84]
کوهن[85] (1978) نیز معتقد است اگر هدفمان از پژوهشهای علمی غلبه بر طبیعت باشد، نمیتوان بدون موجهسازی مشاهدات و ارزیابی فرضیههای علمی به آنها اعتماد کرد. ما برای استفاده از محصولات علم و تکنولوژی مانند انواع داروها و یا صنایع نیازمند نتایج آزمایشهایی هستیم که به اندازه کافی امن بودن آنها را به صورت مستدل نشان دهند.[86] از نظر کوهن یا باید روش پوپر را در علم به شدت ضد استقرایی دانست که در نتیجه چنین علمی خود را از پشتیبانی دلایل عملی و تکنولوژیکی محروم میکند یا اینکه پوپر روش خود را با حمایت شواهد تجربی و عملی هماهنگ میکند که دچار تناقض شده است و قربانی ضد استقراگرایی خود میشود.[87] از نظر وی هرچند پوپر بسیار تحت تأثیر هیوم قرار گرفته است و قدم در راه او گذاشته است اما فلسفه او متناسب با علم محض است و نمىتواند شکل قابل قبولى از یک روش عقلانى متناسب با تکنولوژى ارائه کند. از نظر کوهن جسارت و بی پروایی زیادی لازم است تا بخواهیم با هواپیمایی ساخته شده بر اساس روش پوپر (مبتنی بر حدسهای خلاقانهی تقویت شده و بدون حمایت شواهد)، پرواز کنیم.[88]
سؤالی که سمون[89] از پوپر میپرسد این است که آیا فرضیههای ساخته شده مطابق روش او از مبنای عقلانیتری نسبت به مدلهای طالعبینی برخوردارند؟ چنین انتقادی را فیلسوفان دیگرى مانند لاکاتوش[90]، هاوسن[91]، پاتنم[92] ، جفرى[93]، اُهیر نیز مطرح مىکنند. از نظر آنان پوپر نمیتواند به خوبی به این سؤال پاسخ دهد که چرا داوری بر اساس یک تئوری خوب آزموده شده اما فاقد دلایل خوب، برای انتظار نسبت به موفقیت آن، عقلانی است؟[94]
از نظر میلر بیشتر انتقادات درباره مشکل عملى استقراء به منظور اخذ یک تصمیم عقلانى در حوزهی عمل و تکنولوژى است. صورتبندی پوپر از این مسائل را میتوان به صورت زیر خلاصه کرد:
الف. ما به چه تئورىهایى براى اقدامهای عملى باید اعتماد کنیم؟
ب. ما چه تئورىهایى را باید براى اقدامهای عملى ترجیح دهیم؟
پوپر به سؤال نخست پاسخی کاملاً صریح و بی پرده میدهد و معتقد است که هیچ تئورى قابل اعتماد کردن نیست. اما اکنون که به چیزی نمیتوان اعتماد کرد، پوپر در پاسخ سؤال دوم از یک ترجیح عقلانی صحبت میکند:
از دیدگاه عقلانى ما نباید به هیچ تئورى تکیه کنیم، زیرا صدق هیچ تئورى نشان داده نشده است و نمىتوان هم نشان داد که صادق است. اما ما باید به عنوان مبنایى براى عمل، یک تئورى خوب تقویت شده را ترجیح دهیم.[95]
از نظر پوپر اگر بخواهیم برای انتخاب خود به دنبال دلایل خوب برویم بار دیگر به نتایج اشکالات هیوم دچار خواهیم شد. لذا در راه حل وی جایگاهی برای دلایل خوب وجود ندارد.[96]
به اعتقاد میلر برخی با انتخاب تئوری خوب تقویت شده به عنوان مبنایی برای عمل مخالفتی ندارند، اما این انتخاب را تنها با در نظر گرفتن استقراء عقلانی میدانند، بهطوری که باید بین تأیید قبلی و اعتماد پذیری در مرحلهی بعدی ارتباطاتی را فرض کنیم. از نظر این گروه ما باید فرض کنیم اگر تئوری T1 اکنون موفقتر از تئوری T2 است، بنابراین احتمال (البته نه لزوما به طور منطقی اما) T1 در آینده هم موفقتر از T2 خواهد بود.[97]
رهیافت پوپر درباره علم بدون استقراء و موجهسازی مورد انتقاد برخی مانند زهار[98]، جرمی شی یر مر[99]، واتکینز[100] قرار میگیرد. به عنوان نمونه زهار معتقد است با این که در بسیاری از موارد میتوان از استقراء رهایی جست اما موارد مختلفی در تکنولوژی وجود دارد که در آنها مفهوم اعتمادپذیری اجتنابناپذیر است.[101]
شی یر مر نیز به صراحت تأکید میکند با آن که بسیاری از ایدههای پوپر را موفقیت آمیز میداند اما مسائل عمیقی را در راه حل پوپر برای مشکل عملی استقراء مشاهده میکند که خود نیز راه حلی برای آنها ندارد.[102]
واتکینز نیز معتقد است که راه حلی که پوپر در رابطه با هدف علم در حوزه مسائل نظری پیشنهاد کرده بود نمیتواند در رابطه با مشکل عملی استقراء که اتخاذ تصمیم در زمینه عمل و تکنولوژی نام گرفته است، به کار گرفته شود. اما از نظر میلر همه این اعتراضات با اینکه یکسان نیست، دارای پیام واحدی است که حتی اگر پوپر نشان دهد اصول متافیزیکی استقراء در علوم محض (نظری) باید به فراموشی سپرده شوند، وی این رهیافت را در مورد علوم عملی نمیتواند به اثبات برساند.[103]
به نظر میلر بهترین راه براى طرح مشکل عملی استقراء این است که یک شخص کنشگر[104] را در نظر بگیریم که قصد رسیدن به برخى اهداف را دارد و براى آن ضرورتا نیازمند انجام یا ترک برخى از کارها است. از نظر پوپر حتی سکون نیز یک نوع کار است. اگر انتخاب فرد کنشگر تحت تأثیر و هدایت تئوریهای خوب آزموده شده یا رایج علمی قرار بگیرد، به نظر میرسد انتخاب او با فرض استقرایی شباهت گذشته به آینده آلوده شده است. بهزعم میلر با چنین اشتباهی است که برخى مانند واتکینز نتیجه مىگیرند زندگى عملى، برخى اصول استقرایى را لازم دارد.[105] در صورتی که فرد منکر استقراء باشد مجاز به چنین اشتباهی نیست و اجازه نخواهد داشت چنین فرضى داشته باشد.
بهنظر میلر برخی با این صورتبندی از مسأله استقراء قصد دارند نشان دهند که انتخاب کنشگر عقلانی باید انتخابی موجه _خواه کاملا موجه، خواه از لحاظ حسی موجه_ باشد. اما در واقع انتخاب کنشگر عقلانی برای عمل کردن، به وسیله دانش او از اتفاقات گذشته، به وی تحمیل نمیگردد. حتی این انتخاب به وسیله اطلاعات در بارهی رویدادهای گذشته مورد حمایت قرار نمیگیرد و به آنها نمیتوان استدلال کرد. از همین رو برخی متعرض میشوند که اگر کنشگر چنین انتخاب غیر استقرایی داشته باشد، کاملاً از قید اطلاعات دربارهی گذشته رها شده است.
راه حل مشکلى که این گونه صورتبندى شده است، از نظر میلر به این شرح است: ما فرضیههایی را در باره جهان واقع به صورت حدسی بیان کردهایم و برخی از آنها را که از فرایند ارزیابی تجربی و نظری سربلند بیرون آمدهاند به صورت موقت پذیرفته و ترجیح دادهایم. به تبع پذیرش این فرضیات نتایج منطقی آنها را هم میتوانیم با همان شان حدسی بپذیریم و بر اساس آنها در حوزه عمل دست به انتخاب بزنیم. به عنوان مثال بر اساس این روش با پذیرش قوانین گالیله میتوان پیشبینىهایى را درباره آینده انجام داد و مدعى شد در شتاب ثابت، آینده Q شبیه گذشته خواهد بود. به نظر میلر در چنین روشی به هیچ اصل متافیزیکی استقرایی برای تولید چنین پیشبینیهایی نیاز نیست. زیرا همه زمینههای لازم بوسیله قوانین طبیعت و گمانههای عام و کلی درباره واقعیت توسط کنشگر، فراهم آمده است. در نتیجه نیازی به موجهسازی وجود ندارد. اما از نظر میلر اصرار برخى از نویسندهها به رد این راه حل نشان از وجود استنباطهاى قدیمى توجیهگرایانه دارد.[106]
به نظر عقلگرایان نقاد اگر ما برای حل عملی مسأله خود، راه حلی را در اختیار داریم که تاکنون کاذب بودن آن پس از آزمونها و ارزیابیهای سخت مشخص نگردیده است، از یک خوش اقبالی و شانس برای در اختیار داشتن چنین راه حلی برخوردار بودهایم. از نظر پوپر صادق انگاشتن تئوریهایی که تاکنون رد نشدهاند برای عمل کردن یک کار غیر عقلانی نیست، هرچند در پی موجهسازی آن بر نیاییم؛ زیرا ما فرضیهای را انتخاب کردهایم که تحت سختترین آزمونها جان سالم به در برده است و تحت ارزیابیهای نقادانهی ما تاکنون کاذب بودن آن مشخص نشده است.[107]
به اعتقاد میلر شاید این نظر در 1971 مىتوانست تحت فشار انتقاداتى قرار گیرد، اما شاهد هستیم که پوپر در «روش عمل در مشکل عملى استقراء» در 1974 یک تغییر فاز اساسى در آراء خود به وجود مىآورد. در آنجا پوپر براى اولین بار این پیشنهاد را مطرح مىکند که آنچه بسیار مهم است زمانى است که نیاز به عمل کردن داریم. در چنین زمانى تئورى خوب آزموده شده در نظر ما نیست، بلکه پیشنهادى[108] است که استقامت بیشترى در برابر انتقادات داشته و توانسته است به حیات خود ادامه دهد.[109]
نتیجه
بهطور کلی میتوان چنین نتیجه گرفت که عقلگرایان نقاد ابتدا با بى اعتبار نشان دادن نقش استقراء و روشهایى مبتنى بر آن، در تولید نظریههاى علمى تکاپویى بدیع را براى ارائهى یک شیوهی سلوک عقلانى و غیر استقرایى شروع کردند. در نتیجه در گام نخست، عقلگرایان نقاد از لحاظ ورود به مسأله راهشان را جدا کردند و استقراء را از بن کنار گذاشتند. مشاهده میکنیم که در سلوک عقلانیت نقاد پروژه موجهسازى به هر روشى به فراموشى سپرده مىشود و راه حلى متفاوت با دیگران عرضه مىگردد.
از نظر میلر وظیفه علم تجربى، شبیه دیگر رشتههاى پژوهشى، پیشنهاد گزارههایى حدسی است که در مورد جهان واقعی یا همان جهان 1 بیان مىشود و در گام دوم ارزیابی نقادانهی این گزارهها است به صورتی که بایستى گزارههاى درست و صادق را مشخص و حفظ کند و گزارههاى غلط را جدا و طرد نماید. آنچه باید به صورت جدى به آن پرداخته شود تشخیص این است که آیا گزارههاى تجربى (مشاهدتى و غیره) مىتوانند بهطور قطعى تصدیق شوند یا با تحقیقپذیرى تجربى به صورت قطعى و نهایى تضمین گردند؟[110] از نظر وى، تأیید قطعى براى هیچ گزارش مشاهدتى وجود ندارد و ما نمىتوانیم به چنین قطعیتى دست یابیم. براى فرضیههاى کلى و عام حتى در یک جهان محدود هم نمىتوان تأیید قطعى بدست آورد. بنابراین اگر علم تجربى امکانپذیر باشد، به نظر مىرسد باید راههاى دیگرى را براى جدایى و افتراق بین صدق و کذب نظریه و تعمیمهاى کلى،جستوجو کرد.[111]
در نظر میلر، هر چند فرضیههاى عام و کلى، جزء مشخصههاى علم محسوب مىشوند، اما بر خلاف راى استقراگرایان، ما نمىتوانیم فرضیهها و تعمیمهاى کلى را به نحوى صورتبندى کنیم و آنها را بسازیم که به صدق آنها اطمینان داشته باشیم؛ بلکه این فرضیهها، حدسهاى آگاهانه و پیشداورىهاى ما هستند که برخورد ما با آنها به جزماندیشى و پرسشگرى ما بستگى دارد. بسته به اینکه چه رویکردى را انتخاب کنیم، یا در پى تأیید پیشداورىهایمان خواهیم بود یا مىخواهیم آنها را تصحیح کنیم. مىتوانیم آنها را به محک آزمون بگذاریم و بسته به قدرت نقد و پرسشگریمان، به آنها اعتبار دهیم. اما اگر در این مسیر، رویکردى تأییدگرا را اتخاذ کنیم، به طوری که با روشهای استقرایی و با کمک اصول غیرمعقولی که به آن اشاره شد در پی تأیید تعمیمهای کلی و نظریههایمان به وسیله مشاهدات برآییم، فرایند تأیید هیچ چیز به ما نمىآموزد؛ و به ما چیزى بیشتر از راحتى روانشناسانه عرضه نمىکند.[112]
این در حالى است که به اعتقاد میلر برخى فیلسوفان به جای این که تردید در کنار گذاشتن استقراء را کنار بگذارند، در جستوجوى راههاى جدیدى براى غربالگرى صدق و کذب، به دنبال سرهمبندى روشهاى قدیمى رفتهاند.[113]
به نظر میلر چنین اشتباهاتى از آن رو است که به طور وسیعى نفوذ خطاپذیرى در علم دستکم گرفته مىشود. از نظر وى خطاپذیرى یا اصلاحپذیرى آن چنان که برخى فیلسوفان پنداشتهاند مسألهای فرعى و موضوعى بىاهمیت نیست. برعکس، فرضیههاى علمى و هر گونه روشى که ممکن است در ساختار آنها به کار گرفته شود، از لحاظ روشى خطاپذیر و غیر محتمل هستند. پس نمیتوان درجهای از احتمال را در باره صحت و درستی یک نظریه به آن نسبت داد؛ چرا که میزان خطایی که نسبت به واقعیت در دادههای ما وجود دارد بر ما پوشیده است.
از نظر میلر دست آورد اصلى پوپر تصدیق این امر است که در تقابل با کسب آرمان حقیقت ایدهآلى، سخن از یقین ایدهآلى بى ثمر به میان مىآورد و مىگوید نمىتوان به یقین کامل رسید. این بدین معناست که در پى یقین کامل بودن یک رویکرد اشتباه است. این موضوع به معناى آن نیست که حقیقت (صدق) ایدهآل و کامل نداریم و چون نمىتوانیم به یقین برسیم صدق هم وجود ندارد. ما هشیارانه باید مواظب باشیم این دو موضوع با هم اشتباه گرفته نشود و رسیدن به صدق با وجود صدق، یکى انگاشته نگردد.[114]
بنا به رأی عقلگرایان نقاد لازم نیست علم تحت سلطه یقین ایده آلى باشد و نباید در راستاى کسب یقین قطعى تلاش کرد. چنانچه هدفمان تنها صدق باشد، هیچ تلاشى نمىتواند معرفتمان را محتملتر، قابل اعتمادتر و متعینتر کند. بنابراین همچنانی که صدق باید تنها هدف علم باشد و بایستى بر روى آن متمرکز شد، اما باید در عین حال متوجه این موضوع بود که ما هیچگاه نمىتوانیم به صدق قطعى برسیم.[115]
در ابطالگرایى که میلر از آن یاد مىکند مشاهده نه منشاء معرفت به حساب مىآید و نه مبناى آن. از طرفى چون گزارههاى مشاهدتى را به راحتى مىتوان بررسى کرد و اگر نادرست بودند کنار گذاشت، در روش تجربى تصمیمگیرى درباره نظریهها متکى به گزارشهاى مشاهدتى مىشود. در نتیجه مشاهده یک منبع اصلى و نه آغازین باقى مىماند. با چنین رویکردى دیگر به استقراء احتیاجى نیست و به قول میلر به صورت دائم بازنشسته مىشود و از مستمرى معلولیت و زمینگیرى استفاده مىکند.[116]
در نتیجه ما به جای آنکه به استقراء از مشاهدات و دادههای اولیه بپردازیم، سعی میکنیم یک مسأله را به خوبی بفهمیم. در این راستا فهم یک نظریه از نگاه پوپر همان فهم مسأله است، که عبارت است از تلاش براى حل یک مسأله معین. فهم یک نظریه را نمیتوان تنها منحصر در تصویر کردن آن در ذهن به حساب آورد بلکه باید علاوه بر آن مسائلی را که تئوری قصد حل آنها را دارد به خوبی شناخت. همچنین توان نظریه برای تبیین راهحلهای مناسب را به خوبی ارزیابی کرد.[117] در نتیجه آن چیزى که در علم محور اصلى همه فعالیتهاى پژوهشى قرار مىگیرد مسأله است. ما با مسأله آغاز مىکنیم نه با مشاهدات و گزارههای جزئی؛ و سعی میکنیم به مسألهای که با آن مواجه شدهایم، پاسخ بگوییم. در مرحله بعد پاسخهایمان را در معرض سختترین ارزیابیهای نقادانه قرار مىدهیم، بدون آنکه دنبال موجهسازى آنها باشیم.[118] در این مسیر رشد شناخت یا فرآیند آموختن یک فرآیند غیرتکرارى و غیرانبوهشى است که از حذف خطاها بوجود مىآید.[119]
بنا به رأی میلر و عقلگرایان نقاد استقراء در تولید و موجهسازی نظریههای علمی هیچ نقشی ندارد و اساسا موجهسازى، خواه قطعی و خواه غیر قطعى، نه ممکن است، نه مفید و نه ضرورى.[120] از نظر میلر «شوق به موجهسازى و امنیت فکرى شبیه به اعتیاد است، ولو نوعى اعتیاد کودکانه. هرچه شورمندانهتر بکوشیم آن را ارضاء کنیم، پیگیرتر و ارضاء ناشدنىتر مىشود. مىباید بیاموزیم که آن را ترک کنیم».[121]
[1]. قاعده «اتفاق، نادر است» (الاتفاق لایکون دائمیا و لا اکثریا).
[2]. على پایا، «درباره عقلانیت نقاد»، سوره، 1390ش، ص 223.
[4]. به عنوان نمونه اعضاى حلقه وین به این نتیجه رسیده بودند که تأییدپذیرى همان آزمایش و مشاهده است، در حالىکه این موضوع صورت دیگرى از همان ضابطه کهن استقرائیان بود و در حقیقت فرقى بین استقراء و تأییدپذیرى وجود نداشت. اما پوپر معتقد بود که علم اصولاً استقرایى و مبتنى بر تجربه و مشاهده نیست و هیوم این اسطوره را به هم ریخته است.
[10]. Miller, D., “Some Hard Questions for Critical Rationalism”, 2011, p.2.
[11]. پوپر خود این گونه مىگوید: آشنایى و نزدیکى من با استقرا به میانجىگرى هیوم صورت گرفت. چنان که احساس کردم هیوم در این که گفته است استقراء را نمىتوان منطقاً تأیید کرد، کاملاً سخن درستى گفته است. ...رد استدلال استقرایى توسط هیوم به نظر من روشن و قاطع رسید. ولى از توضیح روانشناختى وى درباره استقرا بر مبناى رسم و عادت کاملاً خود را ناراضى احساس کردم. پوپر، کارل، حدسها و ابطالها، ترجمه احمد آرام، شرکت سهامی انتشار، تهران، 1375ش، صص52 - 53.
[12]. پوپر، کارل، حدسها و ابطالها، ترجمه احمد آرام، ص 41.
[13]. راسل بهعنوان یکی از بزرگترین فیلسوفان استقراگرا اصل استقراء را چنین طرح میکند: اصلی را که در حال بررسیاش هستیم، میتوان اصل استقراء نامید و دارای دو قسمت زیر است: وقتی چیزی از نوع الف، با چیزی از نوع دیگر ب همراه بوده است و هیچگاه از نوع ب جدا نبوده است؛ هر چه تعداد مواردی که الف و ب همراه بودهاند بیشتر باشد، احتمال این که در مورد جدیدی که میدانیم یکی از آنها حاضر است، با هم باشند، بیشتر است. در شرایط مشابه، تعداد کافی موارد همراهی، احتمال همراهی جدید را قریب به یقین میسازد و بی هیچ محدودیتی آن را به یقین نزدیکتر میکند. راسل، برتراند، مسایل فلسفه، ترجمه منوچهر بزرگمهر، خوارزمی، تهران، ۱۳۴۷ش، ص145.
[15]. پوپر با تقسیم واقعیت به سه جهان، جهان 1 را در برگیرنده واقعیتهاى مادى و خارجى یا اشیاء فیزیکی مىداند. از نظر وى این واقعیتها مستقل از بر ساختههاى ذهنى و زبانى و قراردادهاى میان آدمیان هستند. وى جهان 2 را دنیاى همه تجربیات ذهنى آگاهانه یا غیر آگاهانه دانسته و جهان 3 را محصول فرآوردههاى ذهنى انسانى یا به عبارت دیگر جهان قضایا به اعتبار خود قضایا معرفى مىکند. این سه جهان از نظر پوپر در عین استقلال، همواره در ارتباط همبستهای با یکدیگر بوده و بر همدیگر تأثیر میگذارند.پوپر، کارل،جستجوی ناتمام، ترجمه ایرج علی آبادی، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، تهران، 1369ش، صص 223-221.
[16]. پوپر، کارل، منطق اکتشاف علمی، ترجمه حسین کمالی، علمی و فرهنگی، تهران، 1384ش، صص42-43.
[17]. همو، حدسها و ابطالها، ترجمه احمد آرام، ص68.
[25]. پوپر، منطق اکتشاف علمی، ترجمه حسین کمالی، ص 26.
[26]. نقطه کور معرفتی در قیاس با نقطه کور میدان دید ساخته شده است. در شبکیه چشم آدمی نقطهای قرار دارد که همه اعصاب بینایی از آن میگذرد تا به مغز برسند. در خود این نقطه هیچ نوع گیرنده نوری موجود نیست و به این اعتبار اگر پرتو نوری بر روی آن بیفتد، مغز از ان اطلاع پیدا نمیکند و در قبال آن نابینا میماند. پایا، على، «تکنولوژی دینی، چیستی و امکان تحقق»، روششناسی علوم انسانی، زمستان 1391، ص 17.
[41]. پوپر، جستجوی ناتمام، ترجمه ایرج علی آبادی، ص123.
[42]. باید توجه داشت که ریاضیات احتمالات، دستورالعملهایی برای محاسبه احتمال ارائه میدهد. اما این دستورالعملها در چارچوب اکسیومهای معینی کاربرد دارند. ریاضیات احتمالات امری صوری است و ربطی به جهان واقع ندارد. کاربرد آن در جهان واقع به دو صورت ممکن است تحقق یابد. یا آنگونه که استقراگرایان مدعیاند: استقرای موارد محدود و سپس تعمیم دادن آنها. و یا آنگونه که عقلگرایان نقاد پیشنهاد میکنند: کاربرد گمانه و حدس به عالم و سپس ارزیابی خطا بودن یا تقویت شدن آن.
[43]. Miller, Critical Rationalism, A Restatement and Defence, p.4.
[44]. Miller, Critical Rationalism, A Restatement and Defence, p.4.
[45]. پوپر، جستجوى ناتمام، ترجمه ایرج على آبادى، ص131.
[46]. Miller, Critical Rationalism, A Restatement and Defence, p.4.
[47]. Miller, Critical Rationalism, A Restatement and Defence, p.5.
[48]. Miller, Critical Rationalism, A Restatement and Defence, p.6.